آواز قو

گلبرگهای تنهایی58

1391/11/15 14:18
نویسنده : شهربانو
381 بازدید
اشتراک گذاری

سلام....نام خدا زینت بخش تمامی نوشته ها ........پس بسم رب الشهدا وصدیقین.

عیدتون مبارک......هفته ی خوبی رو پشت سر گذاشتم........

روز شنبه ،میهمان داشتیم برادر همسرم وهمسرشون تشریف آوردند.تا غروب پیشمون بودند.بعداز آن مابردیمشون رسوندیم.....روز یکشنبه ،غروب رفتیم قم مهدیه جان وفاطمه هم باما اومدند/.شب ساعت ١١رسیدیم ،کمی معطلی بابت  خرید واعاده نماز تو،راه داشتیم..دختربرادرم وهمسرشون که پسردایی من هستند،میزبان ما بودند.مدام باهم در تماس بودیم .وقتی رسیدیم اول ورودی شهر منتظربودند بر ای استقبال تشریف آورده بودند ،مارو شرمنده ادب ونزاکت خودشون کردند........................تاباشد که جبران کنیم.....کلی خوش وبش..............شام وپذیرایی .به علت خستگی ،تا فردا استراحتی داشتیم ......فردا برای زیارت وفاتحه ی اهل قبو ر،عازم شدیم .موقع فاتحه خوانی ،کلی با پدر ومادر وبرادرم وعمه وبرادرزاده هام صحبت کردم .....آخه جایی که والدینم به خاک سپرده شدند ،امامزاده ای از فرزندان امام موسی بن جعفر میباشد وعمه وبرادرم با مریم ومسعود هم همان جا کنار هم آرمیدند.....برادرم وفرزندانش وعمه ی مهربانم براثر تصادف جان سپردند  ،مهر ماه سال شصت،بدترین روزهای عمرم........................................ 

گفتم فاتحه خوانی وبه دیدار خاله وخانواده ی داییها رفتیم......متوجه شدیم که یکی از خاله هابیمارند وکمرشون براثر اصابت با زمین دچار شکستگی شده.....و بعد از « زیارت که خیلی حال داد........رفتیم منزل ......هدهد مامان هم روز دوشنبه راهی قم شدند.........وشب ساعت ١١ رسیدند.....خبر رسید حسنا جان هم با محمد وسیدتقی عازم قم بودند .محمدم ونسرین جون با بچه ها رفتند پیششون وشام ماندند.صبح سه شنبه حرکت کردند ،تابعد ازظهر رسیدند .باز همه دور هم وشاد .شکرخدا.......خیلی بجابود .خیلی خوش گذشت......

محبوبه ومحمد آقا مارو شرمنده کردند.خیلی سعی کردند تا ازماهمه به خوبی پذیرایی کنند......متشکریم ..........................به امید جبران .خداکمکمون کنه تا بتونیم ازین شرمندگی بیرون بیاییم.........

روز سه شنبه قرار بود منو همسرم برگردیم ولی با اصرار اقوام ماندگار شدم و،همسرم برگشتند و من ماندم ....دوباره زیارتی ودوباره سر خاک پدرو مادرم وبقیه رفتم....گلزار شهدا برای عموی شهیدم ومهربانم فاتحه ای هدیه کردم....

با هداجان وجواد مهربانم جمکران رفتیم سید هم بود.....خیلی  بجابود.....

شب پیش استخاره ای توسط محمد آقا انجام شد .خیلی حالم گرفته شد ......توی جمکران فقط بابت این مسئله  گریه کردم از صبح تا شب هم باثنای عزیزم پیامک می فرستادیم......خدایا کمکمون کن........ثنای عزیزم بی تابی میکرد براش نماز حضرت مهدی منجی بشریت  ،نماز آقا امام زمان هدیه کردم .تسبیح خانوم فاطمه ی زهرا بر ای پدر ومادرم وپدر ومادرشوهرم وبرادرام وبرادرهمسرم وبقیه اهدا کردم.......خیلی گریه کردم.......خدایا خودت هرجوری صلاح میدونی ،همان کن........راستی یادم رفت بگم که شبنم جان نوه ی برادرم ،دختری مهربان و  خانومی هست وفوق العاده  خوش اخلاق وبا ادب ........خدا کمکش کنه تا تو زندگی موفق بشه........

روز پنجشنبه به دیدار میتراجان رفتیم ،البته با خودشان.......منزلشون جدید وزیبا بود ،الاهی مبارکشون باشه ...شام منزل دایی بودیم.

روز جمعه هم منزل میترا خانوم وآقا ابولفضل پسر دایی دیگرم گذشت ......فریباجان وهمسرشون تشریف آوردند تا دعوت کنند که دیگه وقتی نبود..... سعیدجان زنگ زد که عمه جان دارم میام ببرمتون منزلمون تشکر کردم.وپوزش طلبیدم ازینکه دیگه وقتی نداشتم.....ولی قول دادم تا دفعه ی دیگه..........جمعه هم برگشتیم تا ساعت ١٠منزل بودیم ....این هم سفرنامه ی قم ویادی از سرزمین پدری ومادری واصل ونسبی.......خیلی خوش گذشت ازهمه بابت این چند روز متشکرم .........واز خدای مهربان، بیش ازهمه /،و طول عمری که تونستم دیداری از سرزمین آبا واجدادی داشته باشم.........وهمین طور دیدار اقوام.....شکرخدا.......شهاب جان وفاطمه گلی هم که در تدارک زندگی مشترک شب وروز ندارند......و مهمتر سفر حج عمره ای که دوازدهم  اسفند عازمند.......و پس ازباز گشت امید خدا عروسی....مبارکشون باشه.....وسفرشون بی خطر...آمین.....فعلا مشغول چیدن خونه ی عشقشون هستند با دلهره واسترس.خدا کمکشون میکنه..........خلاصه که جاتون خالی بود ،زیارت ومیهمانیهای خوب..........

خیلی بجابود.....برای همه دعا کردم .برای باران عزیزم ،برای راحله جان.برای ثنای گلم . برای نسرین وعاطفه ،برای سارا .برای همه برای مهدیه جان وفاطمه ی عزیزم.برای سید محمدم وسید جلام وحسنا ساداتم .........غیر از خودم ،چون خودم یادم نبود اصلا..........................................تا دوباره ای دیگرو سفری دیگر......جالب اینکه موقع برگشتن از جمکران ،خانوم جوانی وآقا پسر جوانی ،گل وشیرینی بدست به زوار شیرینی تعارف میکردند .همه بهشون تبریک میگفتند وواقعا همه خوشحال بودند .منهم برای باران برای ثنا ،برای فاطمه وشهاب ،برای سیدهای خودم وهمه ی جوانها دعایی مخصوص کردم وبرای سیدها م نذر کردم تا باهمسرانشون اونجا شیزینی پخش کنند........

الان هم وقت نماز صبحه التماس دعا     خداحافظ.......تا سلام  و ادبی دوباره

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان محمد و ساقی
14 بهمن 91 13:16
سلاااااااااااااااااااااااااام به مامان شهربانوی مهربون

زیارتتون قبول
ایشا... روح رفتگان شاد باشه@};
خوشحالم که هفته خوبی رو پشت سر گذاشتین و سرزمی مادریتون رو زیارت کردین
ایشا... دلتون همواره شاد باشه


متشکرم .برام دعا کن تو دلت پاکه......
در انتظار...
14 بهمن 91 22:47
سلام مامانی...ممنون از مهربونی هاتون...
خدا را شکر زیارت نصیبتون شده...
خدا همه رفتگانتون را بیامرزد....خدا بهتو ارامش بده...با این همه گذشت سال باز هم ناراحت اون سالها هستید...


ممنونم که وقت گذاشتی وخدا همه ی اموات رو غرق رحمت کنه.....
در انتظار...
14 بهمن 91 22:49
جمکران را گفتید و اشک من بیشتر سرازیر شد..مامانی کاش من را هم دعا میکردید.. خدا حاجت رواتون بکنه...
در انتظار...
14 بهمن 91 22:50
ان شالله آقا شهاب و فاطمه جان خوشبخت بشند...سفرشون هم به وبی بروند و برگرند...التماس دعا...
در انتظار...
14 بهمن 91 22:51
وای مامانی ممنوننننننننننننننننننننننن...خیلی خوشحالم کردید...منم همیشه به یاد شما هستم...
در انتظار...
14 بهمن 91 22:52
ان شالله بچه خوبتون خوشبخت بشند.وخودتون به سلامتی و دل خوش به خونه بخت بفرستیدشون...اسم انجا که میاد دلم بد جور هوایی می شه..ممنون که به یادم بودید...


متشکرم .ولی خدایی خیلی یادت کردم...از نظر خیرت هم ممنونم
در انتظار...
14 بهمن 91 22:53
سفرنامه خیلی خوبی بود...خدا را شکر...محتاج دعای خیرتون هستیم...جالبه من امروز دوباره سحر بیدار شدم...


باران عزیزم منو شرمنده نکن....خوشحالم که سحر خیز شدی.سحر خیز باش تا کامروا باشی....
در انتظار...
14 بهمن 91 22:54
مامانی ببخشید...گلبرگ تنهایی اشتباه تایپ شده گتبرگ تنهایی...




متشکرم .....بیسوادیه وهزار درد...
در انتظار...
15 بهمن 91 21:36
سلام مامانی...
ممنون.از وقتی که می ذارید...
خدا حفظتون کنه...
مامانی من همیشه سحر خیزم..کلا کم خوابم...این که گفتم سحر بیدار شدم منظورم دقیقا سر الله اکبره اذانه مسجده..دلم یه حالی می شه.حس میکنم خودش صدام زده.ازش خاطره دارم...سحرها نماز اول وقت....ولی همیشه بیدار می شم...

علیک سلام .خوشا به دلت که با گلبانگ اذان به احساس دست پیدا میکنه......التماس دعا...

در انتظار...
15 بهمن 91 21:37
شما نهایت کمال هستید.من قصد جسارت نداشتم...من خودم وقتی تایپ می کنم کلییییییییییییییییییی اشتباه دارم..ولی شما ندارید..چون باز خوانی نمیکنم...جسارت من را ببخشید...
در انتظار...
15 بهمن 91 21:41
مامانی منو منظورتون تو مسابقه را نفهمیدم که برام نوشته بودید...می شه وبلاگ خودم بگویید...تا اگر سوتفاهمی شده توضیح بدهم...


عزیزم این یک ضرب المثله...که با بدان اگر مسابقه بدی ،اگر برنده بشی،یعنی تو بدتری....اگر ببازی هم که باختی .پس نباید با این افر اد هم رفتار وگفتار شد ،چون



اسیب اصلی رو خودت میبینی.....
در انتظار...
15 بهمن 91 21:43
اگر منظورتون قانون کارماست.نه این که من بدی بکنم..نه هر کار که من انجام بدهم روزی در جاهن به من بازگشت می کنه...حالا به هر طریقی..حتی اگر توبه کنم.با دردی که توی توبه می کشم بر گشت پیدا میکنه..انی که گفتم ادمهایی بدی می کنند و من می دانم برگشت پیدا می کنه اگر منظورتون اون بوده.نه من کی باشم که بخواهم تلافی بکنم.من می گذرم...خدا هم وقتش زیاده هم زورش..


قانون همه کارها اینه که هر رفتاری بازگشت دار ه..خوشم اومد از طرز فکرت دختر فوق العاده ای هستی .با بینش عالی....خدا حفظت کنه...
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آواز قو می باشد