گلبرگهای تنهایی60

سلام ویاد حدای مهربان....

امروز سه شنبه است.......من سه شنبه هارو دوست دارم.....اگر هفته رو مثل عمر هر شخصی قسمت کنی ،سه شنبه مثل جوانیه ......اول هفته تا سه شنبه کودکی وخردسالییست.....سه شنبه جوانی و...جهارشنبه وبقیه روزها ایام میانسالی ،وکلان سالی......من امروز باسه شنبه احساس میکنم که جوانم.......جوانم...................................

امروز طبق روزهای پیشین از ساعت سه بامداد بیدارم....دیشب نیاز مامانی گفت من پیش مامان شهین میخوابم .به شرط اینکه برام قصه بگی....قبول کردم منم به شرط اینکه قصه رو گرفت اسباب کشی نکنه نصف شبی بره توتخت مامان وبابایی.....ولی بدقول ناقلا دوتا قصه گرفت وبعدهم با تحکم خاص خودش گفت من اینجا خسته میشم باید برم پیش مامان هدا..........و بالش وپتوشو برد.....ورفت .هرچه گفتم من تنهام .گفت باید شما تنها باشی تا خوب بخوابی ....امان ازدست این فسقلیهای دانا...........کمی باخدای خوبم عشقبازی کردم.گرچه همه ی عشقباریهای ما برای فقط دل بدست آوردنه ....اما خداهم حوب غمازی میکنه .....خودش میدونه که ضعیف تر از ما خودمونیم .باید نازشو و غمزه هاشو خریدار باشیم......تا اگر نیم نگاهی به ما بیندازه......واون نیم نگاه تمام هست ونیست مارو تامین میکنه .........یاد پیامک ثنا جان افتادم......(نمیدانم نهان از من چه نیکی کرده ای بادل.........که هرجاروم دوان دوان سوی تو می آید.......برای سید جمالم پیامک دادم که دیگه وقته نمازه.....خدایا به حق حضرت علی اکبر وقاسم به جوانهای ما سعادت ایمان عطا کن.........حسنا ساداتم یادم نرفت ......................  دیگه چشمهام یارییم نمیکنند خسته شدم خدا نگهدارتون.....امروز به روایتی روز آقا امام زمان هم هست ...................عحل لولیک الفرج..........