گلبرگهای تنهایی71
بانام ویاد خدای مهربانم........امروز هم یکی از روزهای خوب خدا با تمام فراز ونشیبهاش........دلم عجیب گرفته....از تمامه روزگارانم......هوای ابری هم مزید برعلت شده..........دلم گریه میخواد........................................
خدایا چطوری بیام پیشت؟چرا من این حرفهارو میزنم ؟مگه من نمیدونم ؟هرجا که یاد وذکر خداهست،همانجا خداهست.....احتیاج به هیچ وسیله ای نیست.......فقط دلم رو بایاد او به پرواز در بیارم......اوج میگیرم ودر خلصه ی نابش غرق در راز نیاز........بال وپرم از بی احساسی ،بدور شد .و با سریعترین وسیله ی ممکنه به اورسیدم..........یارب ......یارب........یارب........یارب.....یارب.....یارب......یارب/...........یارب......یارب......یارب.......یارب......دیگه احساس میکنم که از همه به من نزدیک تر خودشه.......الان من با خدایم راز ونیازی دارم.......که هیچ وقت دیگه ای نداشتم.....امروز نیاز کوچولوی من مثل هر روزش نمازش رو با قلب پاکش زودتر از هرشخص دیگه ای اقامه کرد چقدر دلم سوخت ازینکه مثل او صلابتی نداشتم .............اوبسیار خالصانه وکودکانه،خدا خدا میکرد وقتی خوب گوش کردم دیدم طفلکم برای مامان وباباش و دایی جمالش دعا میکنه و برای من .....میپرسه مامانی برای شما از خدا چی بخوام؟دلم تپید از لحظه ی نابش که عزیزکم برای خودش از خدا هیچی نمیخواد.....اشکم سرازیر شد واز خودم و خدای خودم خجالت کشیدم.....اما با خودم گفتم..... آخه او خیلی دلش پاک و زلاله........که من نیستم.........خدایا کمکم کن.......قربون صفای دلت بشم گلم .نیازم......