گلبرگ های تنهایی31
سلام.بانام و یادخدا.......
آمد شب قدر و ما منتظرانیم......
دیروز بعداز ظهر رفتم عیادت برادرم .خدایا تورو قسمت میدم که همه ی بیمارانت را شفای خیر بده .تورو به حق فرق شکافته ی امیر المومنین
به بیماران لباس عافیت به پوشان.........
دلم از جور زمان بدرد آمده.وقتی ایشان را دیدم عجیب غربت خودم رو احساس کردم.........
اشک مجالی نمیداد .چشمم جایی رو نمیدید.
شخصی که برای خودش وبقیه بزرگتری بوده .....
خدایا خودت کمکش کن..........
بعداز ملاقات با سید جلالم رفتم وبا عاطفه وثناسادات برگشتیم منزل..
جواد وهدی و نیاز هم بودند....افطار کردیم...بچه ها رفتند منزلهاشون....
بقیه در ادامه ی مطلب..........
دیشب.تا صبح نخوابیئم..........
صبح بعد از سحر ونماز حرکت کردیم به سمت محل کار همسرم .وبعداز خداحافظی به سمت بهشت زهرا حرکت کردیم .......فاتحه ی اهل قبور
با آقاوعزیز جون سر خاکشون حرفهازدم حلالبودی طلبیدم........
سرخاک همسران برادران شوهرم رفتم ......سر خاک برادر همسرم وخاله ی ایشان هم رفتیم.....نمامی قبر هارو فاطمه گلم وسیدم شستند........
برادرم احمد جان رو فاتخه ای هدیه کردم......
قطعه ی شهدا رفتیم. گروه شهدای انفجار هواپیمای جناب ستاری ....وامیر شهیدصیاد شیرازی........
ومهمتر سر مزار شهید قلم سید مرتضی آوینی رفتیم .که همجوار شهید حاج محمد علی نظران ، پسر خاله ی همسرم میباشند......
ایشان از بزرگان وعالی رتبگان کشور بودند .وبه دست منافقین به شهادت رسیدند.اگر از طریق گوگل اسم ایشان را سرچ کنید .اطلاعات جالبی از زندگی و مسئولیتهای شغلی شهیدرا کسب میکنید ....روحشان شاد ........
وقتی قطعه ی شهدارو نگاه میکردم .عکسای شهدا قلبم رو آتیش میزد.....
وقتی میدیدم گلای مادرای آرزومند ،این طوری در عنفوان جوانی زیر این همه خاک خفته اند .حوانان غیور وشجاع برای دفاع از نوامیس ما
جانهایشان رو در عرصه ی جنگ نا برابر کف دست گذاشتند.....
ولی عده ای از بانوان ما با بد حجابی خون پاک این عزیزان رو نادیده گرفته...................واحساس پاک مادران ایثارگر شهدا و جانبازان
راهم در نظر ندارند..........
روزی باید در مورد شهید گلاب براتون صحبت کنم..........
با فاطمه ی عزیزم کلی صحبت کردم........در مورد شهدا ....ناراحت شدم کیف هایمان را توی ماشین جا گذاشتیم ........بجه ام میخواست مطالبی رو یادداشت کنه ولی نتوانست........من گوشیهارو هم نیاوردم.........یادم اومد وقتی برای حج تمتع سال ٧٥ مشرف شدم خانمی که هم اطاقی من بود مادر شهید محمد رضا اسکویی بود .
آدرس قبر این شهید یک ردیف با شهید ستاری وصیاد شیرازی فاصله داشت ....سر خاک این شهید هم رفتم.......به پاس همسفر بودن با مادر وپدر این شهید یادش گرامی.........
حالا احساس راحتی عجیبی دارم مثل روزهای قبل خیلی غمگین نیستم..........
و میدانم چه خوشحال خوشحال......و چه غمگین غمگین .......سرای دل ، من همین است..........
خدای کمکمان کن تا شب قدر راقدر بدانیم .......