گلبرگ های تنهایی12
.........به نام حق و حقیقت .
.....و تو این را بگو. آیا ماهمه ی راه را برای ولادت بود که پیمودیم یا......مرگ؟
به قطع ولادت بود!
و قطعا مرگ هم تولدی دیگر .................
امرور هم یک شروع دیگر.
شروعی با امید واستعانت بدرگاه ایزد متعال...........
......من مادرم .مادر یعنی ....برای خود نبودن ...نمیدانی گریستن یا خندیدن !کدامین آرامت میکند ......
گریستی ؟چه سود؟......خندیدی ؟........چه سود>
برای چه بو د؟ برای که بود؟.........
شاید گریستنت ازسر شوق بود وبس.........
خندیدنت از سر ذوق........
یادم میاد وقتی بچه بودم ...از خودم بارها وبار ها می پرسیدم .من کجای زندگی هستم ؟
من کیم ؟چرا من هستم ؟کجا میرم؟ با کی میرم؟ اصلا چرا هستم؟ چرا باید برم؟
میدونید پاسخم به خودم چی بود ؟من شهینم ......خوب خدا خواسته ....چرا برم ....حالا هستم......
با مادرم میرم........حوب بازم خود خدا میخواد........نمیرم......
ولی حالا.......پس از سالها .......دیگر نمی پرسم ...........میدانم.بودم ............هستم .تا هروقت خدا بخواهد هستم ..
تنها میروم ........و هستم برای دلم .برای خدایم .هستم برای بچه هایم ........
خشنود از خدایم ............خشنود از خدایم........
همیشه ..صدای کبوتری .بادی. کلاغی ....جیک جیک گنجشکی ویا................هر صدایی .منو یا خوشحال می کدد یا که فقط لحطاتی فکرم را تسخیر می کرد .......اما حالا کوچکترین کوچکترین ها.
مرا بدنیایی از نگرانیها سوق میده ..........که چرا؟ چرا؟ .............