آواز قو

گلبرگهای تنهایی9

1391/4/13 2:06
نویسنده : شهربانو
295 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

باتبریک تولد چهارمین اختر تابناک امامت امام زین العابدین زینت دهنده نورامامت.

امروز والان تنهای تنهایم سیدم رفته مسجد سخنرانی آقای دانشمند جمال رفته کمک جواد عزیزم رفته بیرون مهدیه وفاطمه وپگاه دوست فاطمه جان رفتن پیاده روی......

منم خونه باهمه دلتنگیهام ..................خدایا رهایم مکن......نجاتم بده گریه امانم نمیده ......بی اختیار اشکم میریزه ........دلم خیلی گرفته .......چه کنم.........باز هم به خودتناه میبرم ......خدایا دستم بگیر ......پروردگارا ....مهربانم.........ای همه وجودم .......پناهم ......مرا رها نکن.........

قرارم این بوده که فقط از خودت نتیجه بگیرم........خودت گفتی ....ادعونی استجب لکم ....پس حالا خودت استجابتم کن .......من اصلا ناامید نیستم ولی کم طاقتم خدا به فریادم برس........فانوس معنوی ظلمات روحم.........ای روشنایی بخش ناامیدی هام........

ای خدا تورو به عبادتهای صاحب این روزت  سجادت منودریاب .........می ترسم بچه هام بیان ببینند گریه کردم ......غصه بخورند .....

خدایا امید هیچ کی رو ناامید نکن.........  

امروز مه یاس گلی با محسن  صبح رفتن بالا اخه دیشب بعد از شام بامااومدند پایین وپیش ما خوابیدند .

ولی گلم مه یاس ناهار پیش مابود. بعد از ناهار رفت بالا.

کمی استراحت کردم .یکی از دوستان  همسرم وسید اومده بود پیششون یک ساعتی بعد رفت.

کمی صحبت ازخونه  شد.وکمی هم امیدواری داد رفت.......

شام رو حاضر کردم .یواش یواش بچه ها میان خسته ومونده وگرسنه .........

گویا جواد تصادف کرده وهدایی هم خبر نداره. چون زنگ زد نگران بود که جواد دیر کرده................     خودش به شکرانه خدا سالمه انگار ماشینش آسیب دیده.

چون جواد زنگ زد به جمال بیا ماشین رو بکسل کنند ...به امید که به خیر بگذره..........

 

 خونه غرقه سکوته .........سکوتی بس سنگین پراز دلهرهام ولی خلوتی بود با دلم وخدای خودم.....

زنگ زدند محسنم بود درو باز کردم .تشکر کرد .گفت میرم بالا مامانی ....میرم پیش مامان نسرین.....

رفت باز منم ومن.......وسکوت دلم ......دلم خیلی خیلی  گرفته

 خدایا...........

زنگ زدند عزیزم بود گفت ریموت درو بزن .......

دیگه نمیتونم گریه کنم .چون این روزا همش منو نگاه می کنه وکنجکاو حال وهوای من شده......

چون میدونه من تنها بشم گریه می کنم.......

خودشم حال وهوای خوبی نداره ولی خوب مرد وغرورش ..........عصبی شده زود رنج شده ......

باهربهانه هی دلش میلرزه..........

الان میگه چرا تنها نشستی ؟چرابابچه ها نرفتی؟.............

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

بابای ملیسا
10 تیر 91 20:42
با سلام . وبلاگ ملیسا جوون با کلی عکسهای جدیدش به روز شد . خوشحال می شم سری به ما بزنید و با یک نظر ما رو مورد لطف خودتون قرار بدید . منتظر نظرهای قشنگ شما هستیم .

سلام ملیسای قشنگم ..
ازینکه وبلاگم مورد نظرتون قرار گرفته خوشحالم .حتما به وبلاگت سرمیزنم عزیزدلم......
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آواز قو می باشد