گلبرگهای تنهایی 21
سلام...................... سلامی چو بوی آشنایی....
امروز تولد محمدم ..........سیدمحمدرضای مخملی عزیزم میباشد.
چون امروز روز کاریشه ....دیشب همگی بهش تبریک گفتیم .
من ،مهدیه سادات و فاطمه.،سید جلال،وخانواده،هداسادات وخانواده،
حسنا سادات،ومحمد.سید جمالدین.سید تقی......
هدیه هام از قبلا آماده بودند .تقدیم شد
دیشب رفتم بالا البته با محمد وامیرطاها ،مه یاس ،محسن.
کمی نشستم وقتی می خواستم برگردم ،حسناسادات اومد تاتولد
محمد رضا رو تبریک بگه.به من گفت ،مامی بشین باهم بریم پایین.
کمی نشستیم ، آخه محمدم پیش ما بود .ما همگی پایین بهش تبریک گفتیم .......وقتی اومدیم پایین هدا جان وجواد چان بانیازاکم وفاطمه گلم رفته بوذند بیرون....گویا پارک....
خلاصه .......یادم رفت بگم ،جلالم با عاطفه وثنا گلی هم رفتن....
پس از یک ساعتی محمد اومد .خسته بود براش کمی میوه وچای آوردیم .سپس آماده خوابیدن شدیم.......
با خودم فکر میکردم .به اون روزا ........................
روزای به دنیا اومدن .محمدم .محمدرضای مخملیم ........محمد حسنا نه......محمد شوهر حسنا پسر برادرمه..
خدایا شکرت ......محمد من الآن سی وهشت ساله شده .....
اون موقع من شانزده سال داشتم ....مامانی کوچکی بودم.....
ولی مادر ومادر شوهر خیلی خوبی داشتم.....روحشان شاد......
با راهنماییهای این دو بزرگوار تونستم مادری کنم.................
البته بی تجربگی های زیادی هم داشتم .با صبر وپشتکار زیادم سعی میکردم مادری خوب باشم......
جدیدا بامحمدم که بیرون رفتم ...به من گفتند برادرته ؟
یا این سه هفته پیش که رفته بوذیم دکتر ،خانم دکتر بدون توجه به محمدم گفت ،به خانمتونم بگید. برای پر کردن فرم بیان اینحا .....
آتیش گرفتم .آخه .........خلاصه به خانم دکتر گفتم ایشون پسرمه .نگاهی کرد وسری تکان داد. من خیلی دگرگون شدم.وبرای ایشون تذکر دادم ......که فاصله سنی من و پسرم خیلی کمه .....
گفت حتما اسفند دود کن ....منم تشکر کردم........
خوب حق دادم خانمها باحجابشون سپیدی موهاشون کمتر پیداست ...........
من به وجود بچه هام افتخار میکنم ......زیرا همه شون گلهای زندگی منند ...
ثمره عشق ومرارتهای منند ....من حیلی با فرزندانم تنها بودم.....
به علت شغل پدرشون ....که اکثرا منزل نبود..خدایا شکرت......
می دانم که............................
در لحظات شادی ،خدایم را شاکرم......
در لحظات ،سختی خدایم را شاکرم .واوست یاورم....
در لحظات ،آرامش خدایم را در یاد دارم .....
ودر لحظات درد آور به خدایم اعتماد داررررررررررررررررررررم........
زیرا به مشکلاتم میگویم من خدای بزرگی دارررررررررررررررررررررم.....
الان دیگه شکر خدا همه دور هم جمع میشیم .و نسرین حان وعاطفه حان جواد حان محمد حان هم به اضافه فاطمه خانم ، سید محسن ،
امیرطاهای گلم،مه یاس نازنینم ،نیاز شیرین زبونم ،ثناسادات کوچول موچولوی من که همسر وفرزندانشان از اعضائ اصلی حانواده ما هستند.....خدایا شکرت..................
وقتی همه هستیم ،شادیم .خندانیم .شاکر خدای مهربانیم .
و از لحظات دور هم بودن لذتی بس زیبا داریم........پرودگارا ممنونم.
وسپاسگزار تو خدای بزرگوارم.........