آواز قو

گلبرگهای تنهایی38

1391/7/17 17:39
نویسنده : شهربانو
371 بازدید
اشتراک گذاری

سلام...سلامی پراز امید ....سلامی پراز آرزوهای خوب برای شما عزیزان...

این روزها خیلی شلوغ پلوغه .....چرا ؟آخه ماداریم جابجا میشیم.....

وسایلها بسته شده ......آماده زندگی توی ی خونه ی دیکه .....

وقتی تنهاترم با درودیوارای خونه صحبت میکنم ......

از اتفاقهای خوب .....اتفاقهای بد .......براش یاد آوری میکنم...

اتفاقهای خوب .......سفرهای خوب ......ازدواج سیدجلالم....ازدواج هدهدم ......ازدواج حسنا خانومی.......

بدنیا اومدن امیر طاهای عزیزم......مه یاس گلی.....فرزاندان محمدم.

بدنیا اومدن نیاز گل پیازی.....فرزند هداسادات وجواد جان.

تولد ثناسادات.فرزند سید جلالم وعاطی جون......

برگشت مهدیه سادات  وفاطمه ی عزیزم پیش  خودمون.....

و خاطرات خوب وفراوان..................................

خاطرات بد و نمیخواهم یادم بیارم........

                                     

هرچه بود گذشت و همش هم با توکل به خدا گذشت .......خدایا بازهم به امید خود خودت .......

هرچی تو خالق توانا صلاح میدونی همان است وبس.......

 

ولی میدونم دلتنگ این خونه میشم.....چون بهش خیلی عادت کردم.....بیشتر وقتها سعی میکردم تنهاکه میشم .به اطرافم ،اظهار علاقه ام رو ابراز کنم .....

و احساس میکردم .در ودیوار ها باهام مهربانترند...این رو قشنگ احساس میکردم.....

چون وقتی برای دیدن خونه ی جدید رفتم باحس خوبی نرفتم .دستم به دستگیره ی در گرفت وشدیدا درد رو احساس کردم.....

به خودم،واقفتر شدم واین بار وقتی منزل  جدیدی رو رفتم دیدم با نام ویاد خدا وسلام وارد شدم منزل جدید به دلم نشست با اینکه در و دیوارش پر از احساس سرنشینهای قبلیش زخمی وخط خطی و کثیف بود.

با ی حس غریبی نگاهشون کردم .و خودم و سپردم به احساسهای مثبت........و پیش خودم مجسم کردم اگر اینجا عکس محمدم باشه وای خداجون چی میشه .......

اون دیوار عکس بقیه ی علایقم.............وای شکرت خداجون.........

خلاصه ی مطلب ...که بعدا رنگ آمیزی ......تزیینات.......خوب تموم شد .

روز عید قرار شد همسرم ومحمدم بیان خونه رو ببینند......خلاصه باهمه ی اینها تصمیم بر خرید همین خونه تصویب شد .....شکر خدا.

مبایعنامه ای نوشته شد......همسرم گفت چون شماها دیدین ونسبتا پسندیدین ،معطل نکنید......

وقتی صلوات وسلامی فرستاده شد وحتمی شد و ی انتقالات مختصری انجام شد .....

صاحبخونه گفت حالا خونه رو نمیبینید ؟ماهم با خوشخالی پزیرفتیم که مجددا برای دیدن خونه بریم......

وقتی رفتیم ..............خداجون ....چی دیدم........آقای مهربون مارو غافلگیر کرده بود و خونه رو نقاسی میکرد.......خداجون شکرن ازین انرژی مثبت.........

 

بازهم خدایاشکرت ........رنگهارو به اختیار خودمون گذاشت برای اتاقها وسالن ونشیمن ......

ماهم به حکم ادب .محول کردیم به خودشون.......

 

چون دیگه برام  مهم نبود کجا چه رنگ........

وقتی انگیزه ی اینکارو پرسیدم....آقای مهربونن ،گفت فقط  ی حس غریبی بهم گفت شما صاحب این خونه میشید وگره کار من بدست شما باز میشه .و من با خودم عهد کردم اگر با شما به توافق برسیم.....من این خونه رو برایتون رنگامیزی کنم ......وشماهم وقتی به بنگاه اطلاع دادید من هم دست به کار شدم ......

وای خداجون شکرت .........،سپاسگزارم........و این دسته گل رو هدیه میکنم به آدمای خوب بامرام...مثل آقای سرلک صاحبخانه ی مهربان .......(تنها واژه ی خوبی که میتونم براش به کار ببرم )خدا بهش برکت بده خداجون خیلی سپاسگزارم.......

 

(خدایا ممنونم.)

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

در انتظار ....
2 شهریور 91 13:52
سلام مامان شهربانو.حس عجیبیه هم ادم خوشحاله.هم ناراحت ...مثل دم سال تحویل... خونه قدیم و خاطرات خوب..خونه جدید و یه عالمه امید.. انشالله خیر خونه جدید را ببینید.مبارکتون باشه خیلی زیاد.توش سفرهای خوببرید.مثل حج و مربلا و هر جا که دوست دارید.سفره شادی فقط توش باشه...
در انتظار....
2 شهریور 91 15:17
مامان شهربانو..
اهنگ وبتون مثل خودتون ارامش بخشه...


ممنونم....
مامان محمد و ساقی
2 شهریور 91 22:31
سلام.مبارکتون باشه.ایشا... توش همیشه خوشی باشه و سلامتی
درانتظار
2 شهریور 91 22:42
مامان جان!شما رمز رادیدید؟
درانتظار
2 شهریور 91 23:14
هر دو خصوصی فرستادم
در انتظار ...
3 شهریور 91 15:16
مامانی ملاحظه شد؟شاید انگلیسی می زنید
در انتظار....
3 شهریور 91 19:08
خصوصی
هدا سادات
8 شهریور 91 18:55
قربون مامانم برم که خوش قلبترینی خدا هم برات خوبی هارو بخواد همیشه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آواز قو می باشد