گلبرگهای تنهایی40
سلام...سلامی از عمق قلبم برای دوستانم اهدا میکنم........توی این مدت همش به شماعزیزان فکر میکردم....وشماهم منو شرمنده کردین با نظرات قشنگو واحوالپرسیهاتون .خدایا متشکرم از نعماتی که به من بخشیدی......
ده یا دوازده روزی میشه نقل مکان کردیم.ولی هنوز مستقر نشدیم،چون منزل جدید هنوز گاز وبرق مستقلی نداره ودر حال راه اندازی میباشد ،ماهم میهمان منزل هدا جان وحسنا جان هستیم....وهمه در زحمت .....
خدایا خودت کمک کن .من خیلی خجالت میکشم.محمد وحسنا خیلی زحمت کشیدند تا ما احساس راحتی داشته باشیم.....همین طور هدا جان وجوادجان طفلکیها خیلی تو زحمت افتادند......بچه هاطوری باما رفتار کردن که ما بیشتراحساس شرمندگی داریم چون آرامششون رو به هم زدیم......
منزلی که تهیه کردیم تازه تاسیسه و هنوز کابینتهاشم وصل نشده.و عملا زندگی ما تعطیل شده.ومشکلات عدیده ای ایجاد کرده.....
و از همه مهمتر کسالت همسرم بیشتر مارو نگران کرده....
روزسه شنبه سیزدهم نوبت دکتر همسرم بود که خودشون ازسرکار به مطب دکتر رجوع کردند وپس از ویزیت وبررسی آزمایشات آقای دکتراعلان کردند هیج مشکلی نیست .ولی بنده ی خدا با هر ناله ای دل منو میلرزونه.....
الان حدود هفت ماه میشه ،که ما مدام به پزشکهای مختلفی رجوع کردیم .وآزمایشات وسونوگرافیهای متعدد از امعاء واحشا ء ایشون به عمل آوردند.وگفتند هیچ مشکلی نیست.ام آر آی سیتی اسکن انجام شده جوابیه پزشک معالجشون خوب بوده.....
طب سوزنی به مدت چهل جلسه با هزینه ی سنگین مزبوط به خودش انجام شد نتیجه ی نسبتا خوبی داشت ِطب سنتی با حجامت باد کش کردن وزالو وماساژ درمانی ویکسری درمانهای دیگه ......خداکمکم بکنه ،چون احساس می کنم که خودم دارم همه ی این دردهارو تحمل میکنم...... کلی بیهوده گی پیدا کردم.
منزل جدید رو خیلی دوست دارم ولی دلم میخواد با سلامتی همسرم وبقیه ی
افراد پا به اونجا بذارم......
داره اتفاقات جدیدی رخ میده .....مهمتر از همه مهدیه جان وهمکارش شریکی خونه ای قرارداد بستند برای خرید .ماهم که قبل از مهدیه جان منزلی را خریدیم.
خدارو شکر میکنم.وحالا متوجه میشم که چقدر ناشکری کردیم ،وچه خونه هایی رو از دست دادیم که حالا با خونه ای که مساحتش نود متره باید کلی شادی کنیم .....خدایا سپاسگزارم....برای مهدیه سادات خیلی شادم وسپاس فراوان از لطف خدای مهربان.......
خدایا تو مهربانی ودودی ورحمانی.ووهابی......همه صفتهای تو برازنده ی توست.
تو این روز ها مساءلی پیش آمده که اصلا قابل پیش بینی نبوده و قابل تحمل نبوده.....ولی از خدا میخوام خودش راه کاری درست براش ایجاد کنه ومطمئنم که همینطور هم میشه...
مهدیه جان روز یکشنبه با فاطمه جان راهی شمال شدند تا کارهای سند ماشینشو تموم کرد وکارهای مربوط به فاطمه که همه موفقیت آمیز بود وشکر خدا همگی رفع شد و باخیالی راحت فاطمه لب دریا رفته بود وکلی هم برای محسن وامیر طاها ومه یاس و ثناسادات کوچولوی عزیز سوغاتی گرفته بود.........دستش درد نکنه .....
مهربون مامان .......تو هر شرایطی یادش نمیره......و برای خرج کردن عواطفش هیچ کمی نمیذاره.........
اممممممممممممممممممممممممما اتفاقات بدهم که من فکر میکنم بد شاید خیلی هم خوب باشه .....و به موقعش براتون تعریف میکنم .چون فکر میکنم هنوز خیلی نمیشه براش حرفی زد وتصمیمی گرفت ولی اگر تعریفی
بشنوید نظرات مختلفی میدید و از بی عاطفگی افراد تعجب میکنید......خدایا به همه آدمات کمک کن تا بنده ی نفس وشیطان وجودشان نشوند.....
بگذریم...روز سه شنبه عروسی یکی از آشناهامون بود خیلی خوش گذشت.
توی جاده چالوس وعروسی کاملا خوب و امن وامان بارعایت کردن شوئونات انسانی واسلامی که برای همه امنیت به ارمغان داشت در محیطی زیبا وخاص خورش با جاده زیبای کوهستانی .به نام تالار زیبای کوهستان کوهساران.
جای شما سبز ....همه به اتفاق برای عروس وداماد دعا کردند وبرای پدر و مادر عروس وداماد که این عروسی خوب وقشنگ رو ترتیب دادند و ماهم خانوادگی با طیب خاطر شرکت کردیم .....خدایا همه ی جوانهارو خوشبخت کن و بچه های منو هم خوشبخت تر کن ....سید جمالم وسیدتقی من هم دیگه باید برای خودشون زوجه ی خوبی انتخاب کنند ........در پایان خدایا همه ی مادرای خوب ودلسوز رو کمک کن تا خیر از وجود بچه هاشون ببینند من خیلی شاکر خدای مهربانم هستم.....با بجه های عزیز وخوبم .
دیروز آقای سیدم تست آتش نشانی داشت .خدایا خودت کمکش کن تا موفق بشه........ مثل اینکه تست خیلی سنگین بوده وپاش درد میکنه.....
دیروز من وهمسرم برای کارهای بانکی از صبح سحر رفتیم وتا ساعت سه بعداز ظهر برگشتیم...به لطف خدا کارها به خوبی انجام شد......
همش دیروز به خانمها وآقایون دعا کردم که از صبح تا شب دنبال روزی حلال زحمت میکشند وخسته ومونده میان خونه....خدا قوت ....