گلبرگهای تنهایی53
بانام ویاد خدای مهربان
سلام ..............امروز هم یکی از روزهای خوب خداست.
دیشب رفتیم دیدار یکی از دوستان ،تازه از بیمارستان به منزل برگشته ،ایشان مرا خاله وهمسرم را عمو صدا میزنه.چون از بچگی ایشون وخانواذه اش باما صمیمی بودند.ومن خیلی بهش علاقه مندم ......البته الان دارای خانواده وعروس
هستند .ولی ما هنوز باهم در رفت وآمد هستیم .وایشون از جانبازان جنگ تحمیلی ودفاع مقدس می باشد .اگر یادتون باشه چندی پیش گفتم عروسی فرزندشون توی کوهساران جاده چالوس رفته بودیم،عروسی سالمی گرفته بودند.
حال بگذریم.....اینکه مطر ح کردم زجری که این جوون میکشه وسالی یکبار در بیمارستان بقیه الله بسنری میشه وشوک مغزی میبینه.....
به امید خدا که حالش خوب بشه.......سماهم دعا کنید.........
الان نسبتا بهتره.........
خانواده اش خیلی سختی میکشند.خدا کمکشون کنه......
خوب بجه ها اومدند باید برم.....حسنا سادات و فاطمه ومهدیه سادات از قبل خبر دادند که دارند می آیند.....
داشتم تعریف می کردم که بجه ها اومدند ........خوش گذشت .سید جلال وعاطی جون هم اومدند.......
خدایا شکر عزیزهای همه رو حفظ کن.........آمین یا رب العالمین......
وقتی که همه دور هم جمعند من خیلی خوشحالم.......وبسیار شکر خدای مهربان را بجای می آورم....
و ازینکه چنین موهبتی را خداوند به ما ارزانی داشته سپاسگزارم.........
خداوندا دل همه ی عزیزان را به دیدار هم خوش بگردان........