گلبرگهای تنهایی57
سلام ،بانام خدای مهربان......
صبح آدینه زمستانیتان بخیر.
دعا میکنم ،زیراین سقف بلند،هرجا که هستید ،یا که خسته شدید،یاکه خدای ناکرده پر ز غصه شدید..دستی از غیب،به دادت برسه،و چه زیباست که این دست ،دست خدا باشد و بس،زیرا (یدالله فوق ایدیهم)
حالا بریم به ادامه مطلب
دیروز پنجشنبه ،پنجم بهمن ماه بود.،اوضاع آرام .و همه دنبال ،برنامه ی خودشون..........بعضیها مشغول سپری شدن امتحانات.....بعضیها مشغول کار،بعضیها تعطیلات آخر هفته رو میگذرونند .....از خدا میخوام که ،همه موفق وموءید باشند وخدا کمکشون کنه ،تا سرافر از باشند........
دیرو حال مه یاسم رو پرسیدم، شکر خدا بهتر شده .محمدم رنگ زد مامانی ،حسنا امتحانشو بده شام میان پیش ما،شما هم ،بیایید ،ومهدیه سادات و فاطمه جونوهم گفت،به سید وسید جمال هم خبر داده بود،هدا هم که تهران بود .خودش اومد دنبالم.....،قبلش زنگ زد،با سیدجمال اومدند.جایشما سبز ،خوش گذشت.بچه ها خوب بودند مه یاس جان الحمدولله ،خوب خوب شده ....امیرطاهای عززززیزم وسید محسن ،هم خوب بودند .نسرین زحمت کشیده ،آخه مادر شوهرش مهمونش شده بود.......منم سالادشو درست کردم. کمی کمکش کردم....مهدیه وفاطمه ،رفته بودند همایش ،از همایش اومدند....حسنا ومحمد وسید تقی ،هم باهم اومدند.خلاصه بد ون،حضوربابا وهدا وسید جلال ،وعاطی وثنا .بابا سرکار وسید جلال هم ،دنبال کارش بود.....هرجا که هستند سلامت وخوش باشند ،درپناه ایزد منان......اخر شب محمد ،منو بچه هارو رسوند خونه.......کمی نشستیم ،فنجان قهوه ی حاصل زحمت فاطمه جان صرف شد. بعد هم .......تا نماز ٌصبح ،تقریبا بیدار بودم ،خوابم نمیبرد ، بعد از نماز دیگه متوجه اطراف نبودم.وقتی بیدار شدم ساعت هشت صبح بود .دوساعتی خوابیدم.....و تمام خسته گیهام در وجودم دیگه اثری نداشتند ،انگاری صد سال،خوابیده بودم.خدایا شکر ،خدایا مرگ ،روهم آسونش کن..واقعا ،این مرگ موقت چه ،آرامشی به ارمغان میاره.......الانم که درخدمت شما هستم.......وسرتونو درد میارم.........تا ساعاتی وگستره های زندگی که بیخبریم...........تا خداچه خواهد وخداچه خواهد ................