آواز قو

گلبرگهای تنهایی61

1391/11/17 13:42
نویسنده : شهربانو
305 بازدید
اشتراک گذاری

باسلامی دوباره ...ویادی از پروردگارم....امروز شصتمین گلبرگم رو قلم زدم.................................

بسی ،خوشحالم .....وافتخار میکنم که خدا خودش کمک کرد تا حافظه یاری کند .مشاعرم افاقه کند تا بنویسم..........در ضمن خواستم بگم الان  یکسال است ،که توی این وبلاگ مینویسم......هشتم بهمن سال هزار و سیصدو نود شروع کردم......امروزهم هفدهم بهمن میباشد.......خدایا سپاس......

گاهی اوقات مینوشتم ، ولی راضی نبودم.حالا گرچه بازهم قبول ندارم،ولیکن ازینکه این گلبرگها ر وزی یاد آور مادری باشه....و بماند ونقشی هم نداشته باشه بازهم گفته های منه ،که مدام دلم میخواد بتونم حرفهامو مکتوب کنم....فرزندانم حس کنند که کمیت ایشان برایم دردی بیش نیست.......و باعث میشه که لاقل برای همه فرزندان این مرز وبوم هم دعاکنم.......چون فکر میکنم همه جوانها فرزندان من هستند.....دوستشان دارم........وقتی جوانی مانده از روال زندگی میبینم ،نهایت غصه های دنیا برایم تداعی میشه......و حس بیهوده گی در وجودم شعله ور میشه....خدایا خودت اموراتشان را بدست بگیر و هدایتشان کن.........الاها تو توانایی ودانایی.....خدایا کمکشان کن تا در حریمت ،محصور نامحرم نشوند......زیرا امام صادق میفرمایند...

((القلب حرم الله ،فلا تسکن حرم الله غیر الله))

(دل حرم خداست ،پس در حرم خدا غیر خدا جای ندهند)....

       سر وده ی زیبایی خوندم ،که خیلی برایم جالب توجه بود...........یک چشم زدن غافل از آن نباشید

شاید که نگاهی کند ،آگاه نباشید..............خدایا چنان کن که سرانجام کار تو راضی باشی و ما رستگار......به حق آیه شریفه ای از سوره ی حج که میفرمایی(ارجعی الا ربک راضیه مرضیه) به سوی پروردگارت در حالی که راضیه ومرضیه هستی ،برگرد..........خدایا خودت دستمان را بگیر......

ااینهم سه شنبه ای دگر وگلبرگی دگر .......عجل لولیک الفرح........

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

در انتظار...
18 بهمن 91 20:03
سلام مامانی..ان شالله همیشه سلامت باشید و بنویسید از دل نوشته هاتون...ان شالله خبرهای خوب و خوش بیاییم بخوانیم...
در انتظار...
18 بهمن 91 20:07
منم همیشه ار بچه گی سه شنبه ها را دوست داشتم..واین سه شنبه ها همیش هبرام یه خاطره ای داشت... وقتی پا تو این مرحله زندگیم گذاشتم سه شنبه ها برای ما رنگ خاصی داشت..از دوشنبه ها لذتش را دریافت میکردم... ب خصوص یاد جمکران و اتصال از طریق او...ولی حالا همش تو فکرم...از اقا می خواهم کمکم کنند..منم کمکشون کنم...
در انتظار...
18 بهمن 91 20:07
ان شاالله خیریت دعاهایی که میکنید به خودتون و فرزندانتون برگرده...
دوردونه ات
19 بهمن 91 0:35
سلام مامی گلی خوبی عزیززززم؟ دلم همیشه براات تنگولیده است خوب بیا پیشم دیگه مامان یکی از خاطرات دوران دبیرستانمو نوشتم توی وبم برو بخون یاده خاطرات گذشته میوفتی البته اون خاطره قدیمیه باعث شد یه خاطره ی جدید بسازم تا چند ساله آینده بخونی و ازش لذت ببری
مامان دینا جون
20 بهمن 91 21:43
سلام به خاله جونی خودم .خدارو شکر که همه چی ارومه و شما هم غرق خوشبختی وسلامتیانشالا همهجوانها عاقبت به خیر بشن


علیک سلام به راحله ی خوب ومهربونم......ممنونم عزیزما از دعای خیرت هم متشکرم....دینا رو ببوس.


مامان محمد و ساقی
25 بهمن 91 1:21
سلام مامان شهربانوی گل
تولد وبلاگتون مبارک باشهایشا... صد سال دیگه هم توش بنویسین
خوشا به حال بچه هاتون که همچین مامان با احساسی دارن


علیک سلام گل مینا....متشکرم ازلطفت..
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آواز قو می باشد