گلبرگهای تنهایی 42
سلام.....به نام ایزد یکتا خداوند رحمان.
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خودرا
به یک پرواز بی هنگام،کردم مبتلا خودرا
نه دستی داشتم بر سر،نه پایی داشتم در گل
به دست خویش کردم،این جنین بی دست و پا خودرا
چنان از طرح وضع ناپسند خود،گریزانم
که گردستم دهد از خویش هم سازم جداخودرا
سلام عزیزانم ....دوستانم درست به ، مدت یک ماه نتوانستم بیام وموجودیت
خودم رو ثبت کنم.....با عذر خواهی فراوان.
گفتم مدت یکماه.........خیلی خیلی زیاد بود ولی گذشت .....البته هنوز به لطف مخابرات ،اینترنتمون وصل نیست.....
امروز که هفدهم مهر ماه است و ما همچنان منزل هدا جان وجوادجان .....وحسنا جان و محمد جان بودیم.....خیلی شرمنده ی این عزیزانم شدیم .این طفلکها چنان ما رو پذیرایی کردند که دیگه عرق شرم از پیشانیمان سرازیر است........
چند روزی هم پیش جلال جان وعاطفه جان بودیم.......خلاصه که همه مارو زیر دینشون بردند.....
هنوز کارهای خونه تموم نشده .البته کابینتها وصل شدند .منتها گاز وکنتور برق وآب اصلی هم وصل نشده .....آسانسورهم به دلیل برق اصلی راه اندازی نشده......
بچه ها من جمله آقا سید وسید جمال الدین خسته شدند مدام میگن پس کی؟
منهم همین طور ،دلم میخواد زودتر سرو سامون بگیریم.......
برای هر کاری باید بریم وکلی وسایل جابجا کنیم تا پیدا کنیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
تقسیم میشیم ومهدیه وفاطمه وسید پیش حسنا جان.....چند روز من وبابا پیش جلال جان...
دوباره من وبابا پیش هدا جان ........باز همه دورهم جمع شدیم.....تقریبا از فامیل،بی خبر....گاه گاهی با برادرم وبچه هاشون صحبتی داشتم ..خواهر همسرم ،مدام ازمون احوالپرسی کرده .
ولی راحله جان مامان دینا تقریبا بیش از هرکسی حالمان راپرسیده.
ودختر عمه ی عزیزم هم همینطور........
توی این مدت اتفاقهای زیادی رخ داده.من جمله ......کسالت خودم.واتفاق بدی برای ثناسادات عزیزم ....که خیلی نگران کننده بود .و به شکرانه خدا رفع شد.
موقع دست وصورت شستن ثناجان ،دستش زیر لبه سینک ظرفشویی زخمی شد وتاندون انگشت سبابه وانگشت وسطی آسیب دید.......
و به بیمارستان انتقال دادند وهمان شب ثنای عزیزم عمل جراحی شد وتاندون انگشتش را پیوند زدند و دربیمارستان تا فردا بستریش کردند......بعد از پانزده روز هنوز بخیه ها کشیده نشده...
و هنوز ثنا جان دستش پانسمان وباند پیچی شده ست......
و اتفاقات خوب هم بسیار است.......بهبودی همسرم ......و عروسی پسر برادرم.......قبول شدن آقاسید تو رشته های الهیات وعلوم اجتماعی.......
ولی خودش علوم سیاسی دوست داره .خدایا به آرزوش برسونش.......و فعلا سر کاری مشغول شده....
یاد شعری افتادم برایم خاطره انگیز است.
هرکه او شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران
باساربان بگوییداحوال آب چشمم
تابرشترنبندد ،محمل به روز باران
چندین که برشمردم،ازماجرای عشقت
اندوه دل نگفتم الا،یک از هزاران
سعدی به روزگاران مهری نشسته بردل
بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران
چندت کنم حکایت ،شرح این قدر کفایت
باقی نمیتوان گفت،الا به غمگساران
خدایا خودت کمکم بکن فعلا خداحافظ.....ضمنا از دوستان خوبم متشکرم که منو از یاد نبردن وبخصوص باران عزیزم ودیگر دوستانم که برام کامنت گذاشتند و فراموشم نکردند.بسیار متشکرم......