آواز قو

گلبرگهای تنهایی 42

1391/8/8 15:55
نویسنده : شهربانو
395 بازدید
اشتراک گذاری

سلام.....به نام ایزد یکتا خداوند رحمان.

             من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خودرا

                    به یک پرواز بی هنگام،کردم مبتلا خودرا

                          نه دستی داشتم بر سر،نه پایی داشتم در گل

                              به دست خویش کردم،این جنین بی دست و پا خودرا

                                چنان از طرح وضع ناپسند خود،گریزانم

                                       که گردستم دهد از خویش هم سازم جداخودرا

سلام عزیزانم ....دوستانم درست به ، مدت یک ماه نتوانستم بیام وموجودیت

خودم رو ثبت کنم.....با عذر خواهی فراوان.

گفتم مدت یکماه.........خیلی خیلی زیاد بود ولی گذشت .....البته هنوز به لطف مخابرات ،اینترنتمون وصل نیست.....

امروز که هفدهم مهر ماه است و ما همچنان منزل هدا جان وجوادجان .....وحسنا جان و محمد جان بودیم.....خیلی شرمنده ی این عزیزانم شدیم .این طفلکها چنان ما رو پذیرایی کردند که دیگه عرق شرم از پیشانیمان سرازیر است........

چند روزی هم پیش جلال جان وعاطفه جان بودیم.......خلاصه که همه مارو زیر دینشون بردند.....

هنوز کارهای خونه تموم نشده .البته کابینتها وصل شدند .منتها گاز وکنتور برق وآب اصلی هم وصل نشده .....آسانسورهم به دلیل برق اصلی راه اندازی نشده......

بچه ها من جمله آقا سید وسید جمال الدین خسته شدند مدام میگن پس کی؟

منهم همین طور ،دلم میخواد زودتر سرو سامون بگیریم.......

برای هر کاری باید بریم وکلی وسایل جابجا کنیم تا پیدا کنیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

تقسیم میشیم ومهدیه وفاطمه وسید پیش حسنا جان.....چند روز من وبابا پیش جلال جان...

دوباره من وبابا پیش هدا جان ........باز همه دورهم جمع شدیم.....تقریبا از فامیل،بی خبر....گاه گاهی با برادرم وبچه هاشون صحبتی داشتم ..خواهر همسرم ،مدام ازمون احوالپرسی کرده .

ولی راحله جان مامان دینا تقریبا بیش از هرکسی حالمان راپرسیده.

ودختر عمه ی عزیزم هم همینطور........

توی این مدت اتفاقهای زیادی رخ داده.من جمله ......کسالت خودم.واتفاق بدی برای ثناسادات عزیزم ....که خیلی نگران کننده بود .و به شکرانه خدا رفع شد.

موقع دست وصورت شستن ثناجان ،دستش زیر لبه سینک ظرفشویی زخمی شد وتاندون انگشت سبابه وانگشت وسطی آسیب دید.......

و به بیمارستان انتقال دادند وهمان شب ثنای عزیزم عمل جراحی شد وتاندون انگشتش را پیوند زدند و دربیمارستان تا فردا بستریش کردند......بعد از پانزده روز هنوز بخیه ها کشیده نشده...

و هنوز  ثنا جان دستش پانسمان وباند پیچی شده ست......

و اتفاقات خوب هم بسیار است.......بهبودی همسرم ......و عروسی پسر برادرم.......قبول شدن آقاسید تو رشته های الهیات وعلوم اجتماعی.......

ولی خودش علوم سیاسی دوست داره .خدایا به آرزوش برسونش.......و فعلا سر کاری مشغول شده....

یاد شعری افتادم برایم خاطره انگیز است.

هرکه او شراب فرقت روزی چشیده باشد

داند که سخت باشد قطع امیدواران

باساربان بگوییداحوال آب چشمم

تابرشترنبندد ،محمل به روز باران

چندین که برشمردم،ازماجرای عشقت

اندوه دل نگفتم الا،یک از هزاران

سعدی به روزگاران مهری نشسته بردل

بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران

چندت کنم حکایت ،شرح این قدر کفایت

باقی نمیتوان گفت،الا به غمگساران

 

خدایا خودت کمکم بکن       فعلا خداحافظ.....ضمنا از دوستان خوبم متشکرم که منو از یاد نبردن وبخصوص باران عزیزم ودیگر دوستانم که برام کامنت گذاشتند و فراموشم نکردند.بسیار متشکرم......

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

در انتظار....
17 مهر 91 23:30
سلام مامانی خوبببببببببببببببببببببببم... نمی دونید چقدر نگرانتون بودم.باور کنید هر بار می امدم ومی دیدم نیستید بیشتر نگران و ناراحت می شدم...وای همیشه هم به خدا می گفتم خدایا به خوشی نباشند.سالم و خوب باشند.خدا را شکر که برگشتید.هر چند می بینم خیلی سختی کشیدید...چون هیچ کجا مثل خونه خود ادم نمی شه.ولی خدا را شکر که کم کم داره درست می شه.برای ثنا خانوم خیلی ناراحت شدم...ان شالله آقا ابالفضل هر چه زودتر نظر عنایت به ایشون می کنند. از این آقا بزرگوار شفای هر چه زودتر ثنا خانم را میخوام... وای خیلیییییییییییییییییییییییییی دلم براتون تنگ شده بود.تو بغض رفتم تا امدم دیدم چقدر شما مامنها سختی می کشید ولی سختی ها را به آرامی بیان می کنید که ادم ناراحت نشه.خدا بهتون طول عمر و سلامتی بده.در کنار هم باشید شاد و خندان
در انتظار....
17 مهر 91 23:32
برادرتون بهترند؟مبارک ازدواج برادر زاده تون.انشالله خوش بخت بشه...دست بچه هاتون درد نکنه...ان شالله خدا اجرشون بده.کارهای خونه هم هر چه زودتر تمام بشه...
در انتظار....
17 مهر 91 23:33
منم این شعر را خیلی دوست دارم.به خصوص با صدای استاد ناظری...
در انتظار....
17 مهر 91 23:36
مبارک اقا سید باشه...ان شالله که خیر بوده و موفقیتشون توی این رشته بوده..
در انتظار....
17 مهر 91 23:37
خواهش می کنم.منم شما را خیلی دوست دارم مامان شهربانوی نازنینم...
در انتظار....
17 مهر 91 23:37
منتظر پستهای خوبتون هستم...

دوست دارم....دودا.
در انتظار...
19 مهر 91 18:38
خصوصی
مامان مهربون فاطمه
19 مهر 91 18:51
سلام خانوم..چه عجب..والله چشممون به وبلاگت خشک شد..همیشه سرمیزدم و میدیدم خبری نیست..البته حدس میزدم به خاطر اسباب کشی باشه..مامانم اینا هم امروز باید خونشون رو تحویلی میدادن..خیلی خسته شدن...ولی خونه جدیدشون هنوز آماده نیست و فقط منو دارن...قدمشون رو چشمم...به زور راضی کردمشون چند روز خونه ی من بیان..ایشالله بیان و پاشون رو رو چشمم بزارن..خونم بابرکت میشه...ایشالله شما هم بزودی سروسامان میگیری...
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آواز قو می باشد