گلبرگهای تنهایی 6
بانام ویادپروردگاریکتا..............عشق راازفاطمه آموختم .چشم بردست کبودش دوختم.دست اومشکل گشای عالم است.روی اوجای لبان خاتم است.دست اوصدهاگره وامیکنه دست اووالله غوغامیکنه .یافاطمه دخت نبی .حاجت دارم .نظری................. باسلام...وصدسلام خوبین عزیزای من قربونتون برم ...فداتون بشم.....تلفنمون ازروزه سکوت دراومد خداروشکر ساعت ١١زنگ زدم حال ثناسادات وپرسیدم .باعاطی حرف زدم حال جلالم روپرسیدم گفت تازه ازسرکا اومده داره صبحانه می خوره گوشی روگذاشت روگوش ثناگلی برام کلی آواز خوند قربونش برم انگاری قشنگ مشناسه. چون به محض حرف زدن وقربون صدقه رفتنش شروع کرد به اغو باغون کردن حسابی کیف کردم......خداحفظش کنه باجلالم حرف نزدم که...